رایحه الجنه

 خانه
تاج بندگی
ارسال شده در 31 اردیبهشت 1397 توسط عارفه دادي نژاد در تربیتی, خاطرات

آشنایی من با شهید ابراهیم هادی اینگونه شروع شدکه من به طور اتفاقی تو فضای مجازی مطالب و عکس های شهید هادی رو میدیدم.اوایل از آدم های مذهبی متنفربودم!برای همین به شدت از نگاه به تصویر ایشان معذب بودم.طوریکه نخونده متن و عکس رو رد میکردم.فقط از میان مطالب فهمیدم کتاب سلام برابراهیم معرف این شهید پهلوان است.

خیلی اتفاقی همسرم کتابش را برایم آورد و کمی ازاو تعریف کرد.من هم یکروز که کاری نداشتم شروع کردم به خواندن.ولی همچنان از نگاه روی جلد معذب بودم! نحوه نگارش طوری بود که انسان خسته نمیشد،ازطرفی میخواستم ببینم آخرش چه میشود؟

کتاب را خواندم.چندین بار خواندم.

باخاطراتش خندیدم و گریه کردم.هربار بهتر ازقبل فهمیدم که چه شخصیت مثبت و الگویی دارد.

من تاحدودی داداش ابراهیم رو شناختم و به همه دوستانم توصیه میکردم که بخوانند.

تااینکه یه روز رفتیم بهشت زهرا(البته داخل پرانتز بگم که من اون موقع اصلا حجاب درستی نداشتم.به هیچ چیز مقید نبودم و…حتی وقتی کتاب رو خوندم و فهمیدم آقا ابراهیم روی مسئله حجاب خیلی تاکید داشت،باز به همان صورت بی حجاب بودم!)

به هرحال،من باهمون سر و وضع رفتم گلزارشهدا.قطعه۲۶رو زیر و رو کردم،به خود شهید قسم هیچ اثری از شهید هادی نبود!

چندین بار کل قطعه را گشتم ولی پیدا نکردم،تو گوشی نگاه کردم دیدم نوشته قطعه۲۶

ازیه سرباز هم پرسیدم.گفت ما شهید هادی اینجا نداریم!!!

بعد از یک ساعت گشتن،نتونستم شهیدهادی رو زیارت کنم.برگشتم به سمت منزل.تو راه خیلی دلم گرفت و گریه کردم.احساس کردم شهید نخواسته من رو ببینه.

تصمیم نهایی را گرفتم و رسیدم به خدا!من محجبه و اهل نماز شدم.

اولین باری که چادر سرکردم،رفتم بهشت زهرا.

گفتم میرم به شهید هادی قول بدم که حجابم رو رعایت میکنم.همونطوری که او دوست داره و میپسنده.

خدا رو شاهد میگیرم وقتی رسیدیم قطعه۲۶دقیقا جایی که قبلا ماشین رو پارک کرده بودیم ایستادیم. 

تصویر بزرگ شهید هادی،در بالای مزار یادبودش در مقابل من بود!

خدا میدونه چه حالی داشتم.من دفعه قبل وجب به وجب اون قسمت رو گشته بودم و سردار دلم رو پیدا نکردم. اما حالا…

فکر میکنم شهید هادی دوست نداشتن من رو با اون وضع ببینه.

و این شروع انقلاب ابراهیم برای من بود.از اون به بعد شهید هادی عزیزم،خیلی به من لطف داشت،خیلی کمکم کردن و من رو شرمنده خودش کرد… من همه جا نام و مرام او را فریاد میزنم.افتخار میکنم که شهید ابراهیم هادی،باعث خدایی شدن من شد…

بعد از مدتی،به طور اتفاقی دعوت شدم!به جاییکه از آنجا به سوی آسمان معبری زده شده بود و پاکترین جوانان آسمانی شدند.به کانال کمیل.ان شاالله سردار دلها،آقا ابراهیم هادی،دست هممون رو بگیرن.

 

مشاهده شده در کتاب سلام برابراهیم۲،صفحه۲۱۸

2 نظر »
هرگز پیرزن داخل بهشت نمیشود
ارسال شده در 14 اردیبهشت 1397 توسط عارفه دادي نژاد در تربیتی

روزی پیامبراکرم صلی الله علیه و آله به پیرزنی از طایفه اشجع فرمود:ای اشجعیه!بدان هرگز پیرزن داخل بهشت نمی گردد.

پیرزن از شنیدن این حرف اندوهگین شد.بلال از راه رسید و با مشاهده آن صحنه،وضعیت زن را برای پیامبر نقل کرد.حضرت به بلال فرمود:سیاه چهرگان هم به بهشت نمی روند.بلال نیز مانند پیرزن اندوهگین گشت.عباس،عموی پیامبر،بر آن ها گذشت و پس از آگاهی از حالشان،ماجرارا برای پیامبر باز گفت.پیامبر فرمود:پیرمردها هم به بهشت گام نمی نهند.

آن گاه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم  هرسه را طلبید و فرمود:خداوند اینان را با بهترین شکل ظاهری داخل بهشت میگرداند.سپس فرمود:خداوند آنها را در قالب جوانانی نورانی وارد بهشت می سازد.

“انّ المتّقینَ فی جنّات و عیون*ادخلوها بسلام آمنینَ*و نزعنا ما فی صُدورهم من غل اخوانا علی سُرُر متقابلین*لا یمسهم فیها نصب و ما هم منها بمُخرجینَ”

مشاهده شده در کتاب شیوه های جذاب سازی،حسن محمودی،ص۱۱۱

2 نظر »
من رو ید الله صدا کنید
ارسال شده در 15 آذر 1396 توسط عارفه دادي نژاد در تربیتی, خاطرات

به همراه چند نفر از دوستان نشسته بودیم و در مورد ابراهیم صحبت میکردیم.یکی از دوستان که ابراهیم را نمی شناخت تصویرش را از من گرفت و نگاه کرد.بعد با تعجب گفت:شما مطمئن هستید اسم ایشون ابراهیمه!؟

با تعجب گفتم:خب بله،چطور مگه؟!

گفت:من قبلا تو بازار سلطانی مغازه داشتم.این آقا ابراهیم دو روز در هفته سر بازار می ایستاد.یه کوله باربری هم می انداخت روی دوشش و بار می برد.یه روز بهش گفتم:اسم شما چیه؟

گفت:من رو یدالله صدا کنید! گذشت تا چند وقت بعد یکی از دوستانم آمده بود بازار،تا ایشون رو دید با تعجب گفت:این آقا رو میشناسی!؟

گفتم:نه،چطور مگه!  گفت:ایشون قهرمان والیبال و کشتیه،آدم خیلی باتقواییه،برای شکستن نفسش این کارها رو میکنه.این رو هم برات بگم که آدم خیلی بزرگیه!بعد از آن ماجرا دیگه ایشون رو ندیدم!

صحبت های آن آقا خیلی من رو به فکر فرو برد.این ماجرا خیلی برای من عجیب بود.این طور مبارزه کردن با نفس اصلا با عقل جور در نمی آمد.

 

مشاهده شده در کتاب سلام بر ابراهیم ، گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی ، ج1،ص43 

2 نظر »
دشمنی بزرگتر از شیطان هم وجود دارد!؟
ارسال شده در 15 آذر 1396 توسط عارفه دادي نژاد در نماز, تربیتی, مذهبی

 

ابراهیم روزها بسیار انسان شوخ و بذله گویی بود.خیلی هم عوامانه صحبت میکرد.

اما شبها معمولا قبل از سحر بیدار بود و مشغول نماز شب میشد.تلاش هم میکرد آین کار مخفیانه صورت بگیرد.ابراهیم هرچه به این اواخر نزدیک میشد بیداری سحرهایش طولانی تر بود.گویی میدانست در احادیث نشانه شیعه بودن را بیداری سحر و نماز شب  معرفی کرده اند.او به خواندن دعای کمیل و ندبه وتوسل مقید بود.دعاها و زیارت های هر روز را بعد از نماز صبح می‌خواند.هرروز یا زیارت عاشورا یا سلام آخر آن را می‌خواند .

همیشه آیه (و جعلنا )را زمزمه میکرد.یکبار گفتم:اقا ابرام این آیه برای محافظت در مقابل دشمن است،اینجا که دشمن نیست!

ابراهیم نگاه معنی داری کرد و گفت:دشمنی بزرگتر از شیطان هم وجود دارد!؟

مشاهده شده در کتاب سلام بر ابراهیم،گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی،ج1،ص75

 

2 نظر »
ابراهیم هادی و برخورد با دزد
ارسال شده در 14 آذر 1396 توسط عارفه دادي نژاد در تربیتی, خاطرات

نشسته بودیم داخل اتاق.مهمان داشتیم.صدایی از داخل کوچه آمد.ابراهیم سریع از پنجره نگاه کرد.شخصی موتور شوهر خواهر او را برداشته و در حال فرار بود!

بگیرش…دزد…دزد!بعد هم سریع دوید دم در.یکی از بچه های محل لگدی به موتور زد.دزد با موتور نقش بر زمین شد!

تکه آهن روی زمین دست دزد را برید و خون جاری شد.چهره دزد پر از ترس بود و اضطراب.درد می‌کشید که ابراهیم رسید.موتور را برداشت و روشن کرد و گفت:سریع سوار شو! رفتند درمانگاه،با همان موتور.دستش را پانسمان کردند.بعد با هم رفتند مسجد!بعد از نماز کنارش نشست؛چرا دزدی میکنی!؟آخه پول حرام که…دزد گریه میکرد.بعد به حرف آمد:همه این ها را میدانم.بیکارم،زن و بچه دارم،از شهرستان آمده ام.مجبور شدم.

ابراهیم فکری کرد.رفت پیش یکی از نمازگزار ها،با او صحبت کرد.خوشحال برگشت و گفت:خداروشکر،شغلی مناسب برایت فراهم شد.از فردا برو سر کار.این پول را هم بگیر،از خدا هم بخواه کمکت کند.همیشه به دنبال حلال باش.مال حرام زندگی را به آتش می‌کشد.پول حلال کم هم باشد برکت دارد.

مشاهده شده در کتاب سلام بر ابراهیم،گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی،ج1،ص77 

2 نظر »
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
  • ...
  • 6
  • ...
  • 7
  • 8
  • 9

آخرین مطالب

  • تببین منظومه فکری رهبر انقلاب
  • در منزل من همه افراد در حال مطالعه خوابشان می برد!
  • ‏عکس از 🌹
  • کتاب همراه در زمان شهادت سردار سلیمانی
  • ماسک را ول نکنیم
  • نماز خربزه ای!
  • ما رأیت الّا جمیلا
  • خطرناک ترین گناه
  • مهارت های ارتباطی۱
  • الیس الصبح بقریب

آخرین نظرات

  • نورالهدی  
    • نورالهدی
    در ماسک را ول نکنیم
  • سادات  
    • الهی ؛ چون تو حاضری چه جویم و چون تو ناظری چه گویم
    در نماز خربزه ای!
  •  
    • رایحه الجنه
    در خطرناک ترین گناه
  • نورالهدی در خطرناک ترین گناه
  • نورالهدی در مهارت های ارتباطی۱
  • نورالهدی در الیس الصبح بقریب
  •  
    • رایحه الجنه
    در تمثیل به مار
  •  
    • رایحه الجنه
    در تمثیل به مار
  • زكي زاده  
    • مائده
    در تمثیل به مار
  • نورالهدی در تمثیل به مار
  •  
    • رایحه الجنه
    در خیابان شهدا
  •  
    • رایحه الجنه
    در خیابان شهدا
  • زكي زاده  
    • مائده
    در خیابان شهدا
  • Mim.Es  
    • قدم‌های عاشـ ـقی
    • کویرم تشنه باران
    در خیابان شهدا
  •  
    • رایحه الجنه
    در من رو ید الله صدا کنید
  • نورالهدی  
    • نورالهدی
    در من رو ید الله صدا کنید
  • نورالهدی  
    • نورالهدی
    در تاج بندگی
  • زینب درانی در تاج بندگی
  •  
    • رایحه الجنه
    در هرگز پیرزن داخل بهشت نمیشود
  • گل نرگس در هرگز پیرزن داخل بهشت نمیشود
تیر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
  1 2 3 4 5 6
7 8 9 10 11 12 13
14 15 16 17 18 19 20
21 22 23 24 25 26 27
28 29 30 31      

رایحه الجنه

جستجو

موضوعات

  • همه
  • اعتقادی
  • بدون موضوع
  • تربیتی
  • خاطرات
  • روانشناسی
  • مذهبی
  • نماز

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان